این چند روز هم گذشت ... و چه سخت ... پنج شب هم آغوشی تو را چه مثل باد رفت و مانده ام بهت زده مبهوت خاطرات .. و تلاطم افکارم .. ننوشتن سخت بود این دو سه روز .. از بس که سنگین بود حادثه ی خاطره ای را که فقط یاد مانده از او ..
سلام عزیز دلم
امیدوارم که خوب و خوش و سرحال باشی .. دلم هنوز بیقراره و آروم نگرفته .. این دو سه روز چیزی ننوشتم نکنه غمگین بشه .. نکنه خاطر عزیزم برنجه اما .. نمیشه که نمیشه که نمیشه ... هرچی سعی میکنم از خاطر دور کنم نخواستنت رو . نمیشه ... خاطره ای که فقط یادی از اون مونده به جا .. و می تونست ابدی باشه .. و من تکرارش رو در ذهنم روزانه کنم .. میتونست نماد بشه .. میتونست پرچم بشه و من پرچمدار این حض بی حصار ... اما .. تو نذاشتی و هنوز دلم گرفته .. هرچند کمی آروم شدم اما .. باز .. دلم شکسته .. شکستنی عجیب که با هیچ چسب بوسه ای دیگه درست نمیشه .. با هیچ پیوند عاشقانه ای ترمیم نمیشه .. با هیچ آغوشی حتی .. چون اثری که بود .. دیگه نیست .. مثل یک شب که فقط رفته .. مثل زمان .. که اگر شد .. دگر باز نیاید به کار ... هنوز غمگینم و نمیتونم غمگین ننویسم ... چه بده که اولین نوشته هام اینجا اینطور بوی غم میده .. هرچند من بو نمیفهمم اما .. حسش می کنم ... نمیخام از اون جاده ی سیاه مختوم به عدم حرف بزنم .. نمیخام از شکلکهایی که حس یه بغض آلوده ی خزیده به کنج سایه های غم رو بگم .. اما .. دلم آروم نداره .. بیقراره اما نه یه بیقراری زیبا و عاشقانه .. یه غمی در بیقراری .. مثل .. بیتاب ...
اما .. دوستت دارم .. طعم آغوشت هنوز زیر زبون احساسم مونده .. ساعت آخر .. چه تکرار میشه توی ذهن رویا پرور من .. تکراری تا بی نهایت ... چه زیبا بود عریان آغوشت روی قلب غمزده ی من.. قلبی سرشار از دلتنگی ای که ا زهمون لحظات پیدا بود ... دیدی چه زود گذشت ؟؟ نگاهت و نوازشت و به آغوشم موندنت و حرکت دستهای نازنینت توی اون لحظات تماشایی بود ... بی نظیر بود .. گوئی حس کرده بودی و میدانستی ... خواستنی تر از هر زمانی دیگه بود .. نوع چسبیدنت فرق کرده بود نسبت به ساعتهای قبلش و روزهای قبلش .. عاشقانه تر بود .. انگار که بخای احساسشو تا نهایت حس کنی اسیر کنی خاطره کنی توی ذهنت حک کنی .. و چه ساعتی بود اون ساعت آخر ... بی نظیر و با شکوه ... و بی رحمی ثانیه ها را تا کنون اینطور بیداد ندیده بودم !!
میخامت همین
بیتاب
فکرشو نکن بفکرتم حالا حالا ها عاشقتم
تنها تو نیستی یادمی منم همش بیادتم
فکر نکنی که نیستی یه وقت تو روزگارم
هنوز توی نفسها م عطر تنت رو دارم
الهی من بمیرم که تو رو این همه ناراحت و دلشکسته کردم
حال خودم خودمم هم بهتر از تو نبود
اینی که گفتی نمیتونستم و دست خودم نبود
آره
اون ساعت آخر برای منم دلنشین بود و سریع تر از هر زمان دیگه ای گذشت
تو بهترینی
تو عاشقونه ترینی
میدونستی؟؟؟؟
این که گفتم می تونستی و دست خودت بود !! ولی میدونم که حال خودت مثل حال من خراب بود ...
ساعت آخر .. همه ی ثاینه ها را غارتگر احساس خودم می دیدم و تو آنجا بودی این فقط خاطره ای هست که من می دانم.
اگر عشقی هست .. همه انعکاس تابش توست .. در آینه ی قلبم ..