بیتاب ... و کمی .. فقط کمی بیتا

بعد از چند روزی از بهشت ... این خاطره ها را ما نوشت ... تا بماند یادگار .. و ماندگار

بیتاب ... و کمی .. فقط کمی بیتا

بعد از چند روزی از بهشت ... این خاطره ها را ما نوشت ... تا بماند یادگار .. و ماندگار

چه بنویسم ؟

سلام خانوم گلم

چه بیدار موندی دیشب .. خوب خسته میشی .. حالا عجله نبود فرداش می خوندی .. عذر که دیر اومدم و آپیدم .. عذر که باعث شدم اینهمه بیدار بمونی .. ببخش راستی دیروز نشد باهات بچتم .. آن بودم ها .. ولی از یه شرکت تولید مواد پلیمری اومده بودند .. مدیرعاملش و مدیر فروششون سفارش یه سایت میدادن .. با اونها صحبت میکردم و طراحی های مختلف رو نشونشون میدادم .. چند تا آرم (لوگو) هم که براشون طراحی کرده بودم رو نشونشون دادم و اونا هم سفارش سایت رو دادن و هم یکی از لوگو ها رو انتخاب کردند.. حالا باید تا آخر هفته کار رو تحویلشون بدم. خلاصه این شد که نشد اصلا بیام پای سیستم و ببینم حتی چی پی ام دادی !! بعد که اومدم رفته بودی و من کلی از خودم ناراحت شدم. در هر صورت ببخش به بزرگی و انصاف خودت عزیز دلم.


امروز صبح که اومدم کلی نشستم کامنتاتو خوندم .. بعد دوباره خوندم و یکی یکی جواب دادمشون... بعد پستت رو  سه چهار باری خوندم و بعد رفتم پست آخر خودم رو خوندم ببینم چی بوده که اینطوری نوشتی و دوباره پست تورو خوندم ... (وای چقدر خوندم امروز-زبون) خلاصه دیگه واست یه کامنت گذاشتم. بعد اومدم تا برات بنویسم... 


اما چی بنویسم؟


که هر چی که بنویسم کافی نیست و مرا راضی نمیکند .. مثل پرنده ای که هرچه بهش آب و دون بدی اما توی قفسی اسیر باشه ... برایش کافی نیست و فقط پرواز را ... می طلبد .. این واژه ها و کلمات را هرچه پس و پیش می کنم و تعابیر می سازم کفایت نمی دهد و من تنها و تنها شوق وصال را دارم .. که تو باشی و من و یکی روز بلند ... به بلندای دماوند .. آنقدر بلند که شب را همه از برند ... وای عزیز دلم .. نمیدانی و نمی توانی تصور کنی چه شوقی را می پرورانم برای بوسیدنت .. باندازه و شوق و پاکی و صلابت و حرمت و اشتیاق  کودکی خردسال که چشمانش برای تنها تکه شکلاتی برق می زند ... کاش بتوانی حسرتی را که برای داشتن تو دارم تصور کنی ... مثل سالها کویر زده ای بی قطره ای باران همه اقیانوس تورا یکجا می طلبم .. و همچنان در من جریان زندگی بخشی .. و من .. تنها می ترسم .. از روزی که نکند و نکند و خدای نیاورد و نباشم و نبادا که مرا گم کنی .. فراموش کنی .. نخواهی .. دوست نداری ..  و .. حتی .. جمله هایم و احساسم و قلبم و وجودم و نفسهایم را که  اینجا برایت نقش زده ام .. را ... در ... ن . یا . ب . ی  و من باشم و یک برهوت ای کاشها .. وای نمیخواهم از ان بگویم . و نمیخواهم حتی تصورش کنم .. نه .. هر چه دروازه ی اندیشه هست و خیال تنها به روی بودنهایت و خواستنهایت و دوست داشتنهایت باز و گشوده است ... بیتا .. تو آن احساسی هستی که نمی توانم دوستت نداشته باشم ... 


میخامت همین

بیتابت

نظرات 1 + ارسال نظر
بیتا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ب.ظ

سلام عزیز دلم
تو که میدونی من طاقتم نمیاد خوب
اثری از تو اینجا باشه و من ندیده باشم و بخوابم؟؟؟؟
اصلا خوابم میبره مگه؟

تو هم بدون که
من هم هرچقدر میخونمت سیر نمیشم
هیچ وقت خسته نمیشم ؟
همیشه هر کدوم متفاوت تر از قبلیه برام
تازه تر

تو عاشقونه ترینی
.
.
.

الهی فدات شم
لازم به توضیح نبود
میفهمم وقتی سرت شلوغه عزیزم

تو که شعر عاشقی را در من می سرائی .. و وازه ها در من وزن میدهی و همه احساسات مرا مغلوب عواطف خودت میکنی .. هیچ میدانی عاشق ترینم به تو ؟؟ و گمانم نمیتواند بیاید که کسی بیشتر از من تورا بخواهد و دوست داشته باشد
تو معشوق نهایی و سرانجام همه بی قراری های منی
بی نهایت دوستت دارم
همین

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد