سلام ای قشنگ ترین بهانه ی زندگی
مال منی ،عزیز دلمی ،قلبمی، جونمی ،نفسمی ،عشقمی ،که عاشقانه در سینه ام میتپی و به من نفس میدهی
چقدر دوست دارم وقتی از روزهای با هم بودنمون میگی الان بعد سه هفته،تازه داره باورم میشه، که چه روز هایی رو گذروندم در کنار تو وچه روزهای زندگیم گرم می گذشت با تو ،به گرمای لحظه هایی که در آغوشم بودی ، در آغوشت بودم ...
"با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی"
تازه دارم میفهمم که چه ساده گذشتم از کنار تمام اون لحظات ناب و دوست داشتنی و اونطور که باید قدرشونو ندونستم ،آخه باو نکرده بودم که تو پیشمی مثل یه خواب بود، یه رویا، کاش هر شب می نشستیم و اتفاقات اون رو می نوشتیم تا هیچ وقت از یاد نبریم لحظه به لحظشو،چرا که روزهای با هم بودنمونو هرچقدر میکاوم ،کمتر به یاد میارم ،راستی که چه زود گذشت، انگار می دویدند عقربه ها، پس حالا چرا نمیگذرند ،انگار ساعت شده اند ثانیه ها !
من همین جا در حصار همین کلمات فریاد میزنم که
دوستت دارم ای بهترین
خوب ...
می بینم که ... خانومی ... کم کمک داره دلش طوفان زده و فریادی میشه ...
چه خوبه از تو خوندن
و شنیدن حواشی افکارت در ورطه ی چندروزی از بهشت ...
یک چیزی در وجود من تکان خورده
نمیدونم چی؟
فقط میدونم
لحظه هایی هست که در عکاس خانه ی مغز تا ابد می مونه...